دفاع مقدس
معاونت فرهنگي و دانشجويي دانشکده فناوري هاي نوين پزشکي هفته دفاع مقدس را تبريک مي گويد.
داستان هايي کوتاه از دورا نطلايي
*
کنار سنگر نشست.در باز کن را برداشت.
برچسب دور قوطي کمپوت کنده شده بود.
درش را باز کرد.دوباره رب گوجه قسمت اش شده بود.
*وقتي حافظه ام برگشت
در باز نمي شد.نگاهم از شاخه هاي درخت انجير به پنجره اتاقم رسيد.
زن همسايه گفت:«هفت سال پيش هم مادرت مرد.»
* آسايشگاه جانبازان
تو بچه داري.سالهاست که مثل من زنت را در آوارگي جنگ گم کرده اي.
فقط ديگر از عهده پرستاري ات بر نمي آيند.
* طناب بازي
به: آزاده معصومه آباد
معصومه خورشيد را ديد.
آن سه نفر طنابي که از موهاشان درست کرده بودند.
سرباز عراقي هم آنها را«پس ناخن گير را براي اين مي خواست!»
* انتقام
به کوچه هاي ترکش خورده اشاره کرديم و گفتيم بايد انتقام بگيريم.
***
خونش خاکي مي زد.افتاده بود روي خاکريز و بوي انتقام اصلا نمي آمد.
*هاله
خبرنگار:«براي شهادت آماده اي؟»
دختر به پاي خود کنار ديوار نگاه کرد.
مرد:«هميشه!»
صداي سوت خمپاره همراه با صداي هااااااااله در گوش دختر پيچيد.
*رفقا
يک
کوچه هاي ترکش خورده را مي شمرديم و جلو مي رفتيم.
دو
گفتي:«بريم؟»
.......
سه
افتادي روي خاکريز.دستت کنار بوته ها،موهايت کنار عکس ساجده.
*بخشکي شانس
فقط مانده بود امضاي پاي کاغذ که جوهر خودکار تمام شد.
ـ بخشکي شانس!
صداي سوت خمپاره در دشت پيچيد. خون روي وصيت نامه را سرخ کرد.
برگرفته از وبلاگ http://www.j-jang.blogfa.com
زندگي زيباست، اما شهادت از آن زيباتر است؛ سلامت تن زيباست، اما پرندهي عشق، تن را قفسي ميبيند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باريک آفريدهاند، تا در مقتل کربلاي عشق، آسانتر بريده شوند.
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدي ازلي ستاندهاند که حسين را از سر خويش، بيشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگي ميپيمايد تا خانه روح، آباد شود.
و مگر اين عاشق بيقرار را بر اين سفينه سرگردان آسماني، که کرهي زمين باشد، براي ماندن در اصطبل خواب و خور آفريدهاند.
و مگر از درون اين خاک، اگر نردباني به آسمان نباشد، جز کرمهايي فربه و تنپرور برميآيد.
اي شهيد، اي آنکه بر کرانهي ازلي و ابدي وجود بر نشستهاي، دستي برار و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را نيز، از اين منجلاب بيرون کش
فرازهايي از وصيت نامه شهيد مرتضي آويني